مجلس عشق است و ما سرمست می


یار با ساقی و ما مهمان وی

باز با میر خراباتم حریف


خلوتی خالی و جز ما هیچ شی

کشتهٔ عشقم از آنم زنده دل


مردهٔ دردم از آنم گشته حی

گر بیابی عاشقی گو الصلا


ور ببینی عاقلی گو دو رهی

عشق ما را رو به میخانه نمود


جان فدای این دلیل نیک پی

عالمی سرمست و خماری کریم


تو چنین مخمور باشی تا به کی

سید ما را نگر کز عشق او


نامهٔ هستی به مستی کرده طی